پاي صحبت بدرقه كننده اموات در زاهدان؛

ماجراي شگفت انگيز دفن شهيدان 'فرزاد و فرامرز بهمني'

زاهدان - چه زيبا امام شهدا فرمود: شهدا در قهقهه مستانه اشان و در شادي وصولشان عندربهم يرزقون اند، اگر در هياهوي روزگار دلتان گرفت و گرفتار كبر و غرور دنيوي شديد سري به گار شهدا بزنيد و بنگريد

 

 

 

به گزارش ايرنا، دو روز پيش يكي از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس خاطره جذاب و جالبي از دفن دو برادر شهيد 'فرزاد و فرامرز بهمني' تعريف كرد و گفت: پيكر پاك شهيد فرزاد بهمني پس از ماه سالم از زير خاك بيرون آمد.

براي اطلاع از اصل واقعه به سراغ قبركن پير زاهدان يا به واقع بدرقه كننده اموات كه خود شاهد صحنه بوده است، رفتيم.

'عباس مهديار' بيش از 25 سال است كه در گار شهدا 'بهشت مصطفي' و گورستان 'بهشت محمد (ص)' زاهدان خدمت مي كند و خاطرات تلخ و شيرين و بعضا شگفت انگيز زيادي از اين دو گورستان دارد و مهيج ترين خاطره وي مربوط به دفن دو برادر شهيد دفاع مقدس به نام 'فرزاد و فرامرز بهمني' است.

پيرمرد رنجور در حالي كه دستان پينه بسته، چهره قهوه اي و آفتاب سوخته و كمر خميده اش گوياي يك عمر تلاش براي ساخت خانه آخرت اموات بود، با روي گشاده به استقبالمان آمد.

به موقع رفته بوديم، گورستان خلوت بود و مشهدي عباس نيز در انتظار بدرقه مسافر ديگري براي رفتن به ديار باقي.

از وي خواستيم چند لحظه اي از خاطراتش بگويد. گفت: شگفت انگيز ترين خاطره ام دفن شهيد بهمني است.

عباس مهديار با سادگي خاص و لهجه محلي مي گفت: بعد از شهادت شهيد فرامرز بهمني و انتقال پيكر پاكش به زاهدان، مادر شهيدان بهمني اصرار بر دفن شهيد فرامرز در كنار برادر شهيدش فرزاد داشت.

'در آن سال (1366) حاج آقا سرحدي رييس بنياد شهيد بود، به گار شهدا آمد و به من گفت: مادر شهيدان بهمني سه روز است كه پيكر شهيد 'فرامرز' را نگه داشته و تاكيد مي كند كه بايد حتما اين شهيد در كنار برادرش دفن شود'.

شهيد فرزاد در سال 65 دفن شده بود و در طول ماه گذشته تعدادي شهيد در اين محل دفن شده بودند و جاي كافي براي دفن شهيد فرامرز در كنار برادرش نبود و هر طرف فقط 20 سانت جا داشت، اما حاج آقا سرحدي اصرار داشت كه بايد حتما پيكر شهيد فرامرز در كنار برادرش دفن شود.

'من هر چه نگاه كردم ديدم كنار شهيد هيج جايي براي دفن شهيد ديگر نيست، اما به خاطر اصرار مادرش قبول كردم تا هر طور كه شده پيكر فرامرز را در كنار برادرش دفن كنم.'

گفتم بايد يك كارگر براي من بياوريد تا سنگ قبر را بردارم، يك كارگر آوردند و من به كمك او سنگها، خاكها و خشت هاي كنار قبر شهيد فرزاد را برداشتم، بالاي سر شهيد خشت هاي لحد خيس بود، در حال كار كردن و ترميم خشت هاي لحد بودم كه دستم به جنازه شهيد فرزاد خورد.

خشت ها را كنار گذاشتم تا خشت جديد بگذارم، معجزه اي ديدم كه اشكهايم سرازير شد، پيكر شهيدي كه ماه از دفنش مي گذشت سالم سالم بود.

جنازه انسان عادي پس از مدتي متلاشي مي شود و بوي ناخوشايندي مي دهد اما نه تنها جنازه اين شهيد هيچ بويي نداشت بلكه بوي خوشي از قبر به مشام مي رسيد.

كفن شهيد از قسمتي كه برروي زمين قرار داشت پوسيده اما از بالا هنوز سالم بود و وقتي در حال جابجايي خشت ها بودم، كفن از روي جنازه كشيده و صورت كامل و شانه ها و سينه شهيد نمايان شد.

صورتش گل انداخته بود، لبانش قرمز و شانه ها، بازوها و سينه شهيد سالم تر و شاداب تر از انسان زنده بود، بعد از يك سال و چند ماه هيچ نشانه فسادي در بدن شهيد مشاهده نمي شد.

دستم را زير گردن شهيد گرفتم تا ببينم كه گردن از بدن جدا شده است يا نه، اما انگار تازه روح از بدن اين پيكر جدا شده بود و جنازه تازه بود.

با مشاهده اين صحنه، چند نفر از پاسداران و آقاي بهروان دايي شهيد كه در گوشه اي از گار شهدا زير سايه ديوار نشسته بودند را صدا زدم، دايي شهيد آمد موضوع را به او گفتم، مجددا در حضور آقاي بهروان، دستم را زير گردن شهيد گرفتم و صورت شاداب و سالم فرزاد را به داييش نشان دادم.

دايي شهيد گفت كه دست نگه دارم تا حاج آقاي عبادي نماينده ولي فقيه در استان و امام جمعه زاهدان را در جريان قرار دهيم، گويا ايشان در زاهدان نبودند و قرار شد به حاج آقا شيخ مزاري (در آن زمان هنوز شهيد نشده بود) امام جماعت مسجد علي ابن ابي طالب (ع) اطلاع داده شود اما ايشان هم زابل بودند.

تا غروب جسد را نگه داشته و قبر را باز گذاشتيم تا حاج آقا مزاري از زابل برگردد، وقتي حاج آقا دستور داد جنازه را دفن كنيم، دوباره خشت ها و سنگ لحد را سرجايش گذاشتم و جاي دفن را براي برادر شهيد آماده كردم و هر دو برادر در كنار هم آرام گرفتند.

'عزيزالله بهروان' دايي شهيدان بهمني و شاهد صحنه نيز مي گويد: وقتي عباس مهديار صدايم زد و جريان را گفت و جنازه شهيد را نشانم داد، باورم نمي شد.

وي افزود: شنيده بودم كه شهدا جايگاهشان افضل است و هميشه زنده و نزد پروردگارشان روزي مي خورند اما فكر نمي كردم كه پيكر پاكشان نيز اينگونه سالم بماند.

چهره پاك شهيد مانند كودك پاك و معصومي كه آرام خوابيده است، آنقدر جذاب شده بود كه لحظاتي را بدون حرف زدن، محو تماشايش شدم.

به گزارش ايرنا، شهيد محمد (فرزاد) بهمني در خرداد سال 1347 در شهرستان زاهدان ديده به جهان گشود. محمد در منزل و در مدرسه نمونه و با اخلاق بود در تظاهرات دوران انقلاب شركت فعال داشت با شروع جنگ تحميلي سنگر مدرسه را رها كرده و براي دفاع از ميهن اسلامي به سنگر هاي رزم با دشمن روي آورد.

در آغاز به خاطر كمي سن از رفتنش به جبهه ممانعت به عمل مي آمد ولي روح بي قرارش تاب دوري از صحنه هاي نبرد را نداشت و به خيل دلير مردان دريا دل گردان 410 غواص پيوست.

در عمليات 'والفجر هشت' مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد.

عشق و علاقه او به جبهه باعث شد كه با پاي مجروح با كاروان بزرگ سپاهيان محمد(ص) همراه گردد و در 'عمليات كربلاي 5' در شمار خط شكنان غواص گردان 410 قرار گيرد.

اين پاسدار پاكباز پس از 3 ساعت شنا در همان عمليات در تاريخ 28 دي ماه 65 در آبهاي خونين شلمچه به فيض شهادت نائل آمد.

محمد مي گفت:'جبهه دنياي ديگري است ، در جبهه خاك، بوي خون مي دهد'.

شهيد 'فرامرز بهمني' نيز ماه پس از شهادت برادرش در فروردين ماه ۶۷ در عمليات والفجر 10 در منطقه خرمال بر اثر برخورد با مين به فيض شهادت نايل آمد. ك/4

7315 / 653

انتهای خبر / خبرگزاری جمهوری اسلامی (ايرنا) / کد خبر 30586031